۱۳۹۰ خرداد ۲۵, چهارشنبه

گفتمت مرو به دهلی/قسمت اول

یک: مرد، اتوبوس رو نگه میداره برای توالت رفتن...همه از اتوبوس پیاده میشن...هیچ خبری از هیچ توالتی نیست...یکسری ساختمون مسکونی و اداری به چشم می خوره که بینشون فضاهای خالی ساخته نشده هم وجود داره. با تعجب می پرسم که کو توالت؟ کمک راننده نمی فهمه. میگم تیلت نهیه! با تعجب بیشتری بهم نگاه می کنه و میگه اپن تیلت، اپن تیلت!!!! بعد نگاه می کنم و می بینم که همه مسافرها، حتی زنها هم رفتند همون بین ساختمونها و دارند دستشویی می کنن....تازه یکی دونفرشون که کفش هم نپوشیدند...راننده که یک کلمه هم انگلیسی نمی فهمه نگاه عاقل اندر سفیه بهم میندازه. دلم میخواد فحش بدم، آخه این همه رستوران و توالت بین راهی، چرا اونجا نگه نمی داری؟ یاد حرفهای استاد جامعه شناسی می افتم: شاشیدن( استاد از فعلی استفاده می کنه که دقیقن ترجمه اش همین میشه!) در بسیاری از جوامع هندی، یک عمل اجتماعی محسوب میشه و نه یک عمل شخصی. مردم این جوامع میگن که تا وقتی که میشه توی فضای آزاد شاشید درحالی که از مناظر اطراف لذت می برند، چرا باید از اتاقکهای تنگ کوچیک استفاده کنند؟!
دو: پسر مسافر ردیف کناری اعتراض داره که اتوبوس خیلی کثیفه و اصلن نمیشه خوابید....کمک راننده میاد و با دست می کوبونه به صندلی کناری من و چنان خاکی بلند میشه که انگار سالهاست اتوبوس در معرض طوفان شن قرار گرفته بوده! بهش اعتراض می کنم. می فهمم که این کار رو کرده تا نشون بده که همه صندلی های این اتوبوس نکبت مثل هم هستند و هیچکس هم اعتراضی نداره جز همون پسر، پس بهتره که بگیره بخوابه و حرف نزنه!
سه: توی کثیف ترین رستوران های بین راهی نگه میدارن...رستوران که نه، دکه...توی یکی از همین رستوران های دکه ای، توالت هم وجود داره...راننده اشاره می کنه که یعنی بفرما این هم توالت! تا در توالت باز میشه، یک زن هندی جوون با بچه بغلش و بدون کفش و یا دمپایی از توالت میاد بیرون! کف توالت خیس و کثیفه و از در و دیوارش نکبت می باره...بعدن می بینم که زن رفته توی کابین خودش و خوابیده...فکرش رو بکن، کف پاهاش رو به همه جای تخت مالیده!!
چهار: اصولن با بچه ها رابطه خوبی دارم ولی اینقدر دیگه کلافه شده بودم و احساس بیچارگی می کردم که هر بچه ای که جرات می کرد و از کنار صندلیم رد می شد، طوری بهش زبون درازی و یا دهن کجی می کردم که دیگه تا وقتی از اتوبوس پیاده می شد جرات نمی کرد حتی به سمت من نگاه کنه چه برسه به این که از اون ورا رد بشه!
پنج: قرار بود فقط 13ساعت توی اتوبوس دوم به مقصد دهلی باشم...ولی سیزده ساعت شد بیست ساعت! مگه می رسیدیم لامصب...با اتوبوس بدون کولر و بی نهایت کثیف و با مسافرهایی که بعضی هاشون نکبت تر از خود اتوبوس بودند...گرمای هوا هم بالای 46درجه بود....باد گرم از شیشه های اتوبوس می زد تو...از شهرهایی سر راه رد می شدیم که هند واقعی بود...بی نهایت شلوغ، بی نظم، کثیف و درب و داغون...زنهای زیادی رو می دیدم که صورتهاشون رو هم با شال و یا ساری می پوشندند...نه به خاطر گرما که به خاطر سنت....که نباید صورت زن متاهل رو کسی ببینه! واقعن فکر می کردم دارم خواب می بینم....تا اتوبوس از توی این شهرها رد می شد، مردمی که نگاهشون به شیشه های اتوبوس می افتاد، یکجوری با تعجب بهم نگاه می کردند که انگار از سیاره دیگه ای اومدم! خب حق هم داشتند. با این اتوبوس نکبت درب و داغون که خود هندی های متوسط به بالا و مرفه هم نمیرن سفر، جای تعجب داشت که چطور یک باصطلاح خارجی اون هم تک و تنها سر از این اتوبوس درآورده!
شش: تی این مدت فقط آب خورده بودم و دو تا دونه سیب و چند تا دونه بیسکویت...صورتم از شدت گرما سوخته بود. وقتی بالاخره اتوبوس رسید دهلی و راننده، اتوبوس رو نگه داشت با بار و بندیلم پریدم پایین و وارد اولین مغازه ای شدم که اونجا بود....یک سوله بزرگ دفتر مانند...اینقدر حالم بد بود که فقط می تونستم با زبون اشاره حرف بزنم. موبایل رو میزنم به برق تا شارژ بشه و شروع می کنم از ظرفی که اونجاست با دست آب می خورم...مرد و زن میانسالی که توی دفتر هستند با تعجب نگاه می کنن ولی اینقدر درماندگی از قیافه ام می باره که سعی می کنن به روی خودشون نیارن...موبایل لامصب هم توی این شرایط از کار افتاده و نه صدام میره و نه صدای کسی میاد....بالاخره با چندتا اس ام اس، آدرس مریم رو می گیرم و حالم که بهتر میشه با اولین ریشکا، میرم سمت محل اقامت امن :)

هفت: اصلن ماجرا از اینجا شروع شد: هیچ بلیط قطاری برای دهلی وجود نداره. همه بلیط ها تا آخر ماه رزرو شده و حتی با استفاده از سهمیه ای که برای خارجی ها درنظر گرفتند هم هیچ بلیطی پیدا نمی کنم اون هم بعد از دو روز رفتن و اومدن زیر بارون شدید فصل مونسون و توی صف طولانی ایستادن. بالاخره تصمیم می گیرم با اتوبوس برم و چون هیچ اتوبوس مستقیمی وجود نداره، پس یک شهری رو سر راه انتخاب می کنم تا از اونجا اتوبوس عوض کنم. با قطار حدود 27ساعت تا دهلی فاصله است ولی مسلمن وقتی قراره اتوبوس عوض کنم این مسافت طولانی تر میشه. برای رسیدن به شهر اول حدود 14ساعت توی اتوبوس هستم و تقریبن همه چهارده ساعت رو می خوابم...یعنی از 7غروب تا 10صبح فردا...به شهری می رسم بی نهایت گرم و عجیب غریب به اسم ایندور....از اونجا بلیط پیدا می کنم برای دهلی. مسئول آژانس اطمینان میده که اتوبوس خیلی خوبیه و ساعت سه بعدازظهر راه میفته و فقط هم 13ساعت توی راه هستم. من هم از همه جا بی خبر، پول میدم و بلیط می گیرم. یک گشتی توی شهر می زنم و میرم ایستگاه مورد نظر. و تازه اونجاست که می فهمم نه تنها حدود هشت هزار تومان بلیط رو گرون تر باهام حساب کردند بلکه اصلن اتوبوس، اون اتوبوسی نیست که ازش تعریف کرده بود...یک اتوبوس درب و داغون کثیف بدون کولر! به آژانسی زنگ می زنم که یا همین حالا بیاد و پولم رو بده و یا این که با پلیس میرم سروقتش!....هوا گرم و بالای 46درجه است...انگار هیچکس توی شهر انگلیسی بلد نیست جز همون آژانسی کلاهبردار...زمان رو برای اتوبوس دیگه به مقصد یک شهر دیگه سرراه دهلی هم از دست دادم...با خودم فکر می کنم 13ساعته میرسم دیگه و بذار این مدل اتوبوس رو هم تجربه کنم! طوری داد زده بودم که آژانسی خودش جرات نکرده بیاد ولی دست مرد دیگه ای پول رو فرستاده و مرد هم معذرت خواهی می کنه که نمی دونستند اتوبوس این همه درب و داغونه! ولی درب و داغون توی هند یک مفهموم دیگه ای داره...یعنی چیزی توی مایه های جهنم، کثافت مطلق!
پی نوشت1: اتوبوس ها توی هند دومدل هستند. یعنی یا به صورت تخت هستند و یا به صورت صندلی. اتوبوس های تخت دار، شامل دو ردیف تخت یک و یا دونفره در قسمت بالا و قسمت پایین اتوبوس است...برای رفتن به تخت های قسمت بالا،باید از پله هایی که کنار تخت های ردیف پایین تعبیه شده استفاده کرد....مدل تخت ها هم بر حسب نوع اتوبوس با هم فرق داره....یکسری از تخت ها، روکش چرمی دارند و یکسری روکش پارچه ای....یکسری از تخت ها با شیشه دوجداره از بقیه اتوبوس جدا میشن...یکسری دیگه با پرده های پارچه ای....همه اینها هم بستگی به نوع اتوبوس داره...در هر صورت جر این مورد استثنا، سفر با اتوبوس های تخت دار توی هند خیلی راحت تر از سفر با اتوبوس توی ایران هست...حداقل ده مورد تجربه قبلی سفر با اتوبوس توی هند که این رو ثابت می کرد...
پی نوشت2: در برگشت از دهلی و خب مسلمن باز هم با اتوبوس با مشکلاتی مواجه شدم که هزار بار به خودم فحش و البته قول دادم دیگه تحت هیچ شرایطی توی هند با اتوبوس سفر نکنم...

۲ نظر:

  1. خیلی خوب نوشتی دوستم، باز هم بنویس از فرهنگ و مردم و سفرها و ماجراجوئیهات. اصلاً نمی‌تونم تصور کنم چطوری بیست ساعت تو اتوبوس دوام آوردی، اونم یه همچین اتوبوسی... چیزایی که تو تعریف می‌کنی آدم فقط تو فیلما می‌بینه، تازه با خودش فکر می‌کنه چقدر تو فیلم اغراق کرده بودن!

    پاسخحذف
  2. پریسا جان مرسی....واقعن اینجا سرزمین عجایبه....خودم هم گاهی این حس رو دارم که انگار همه چیز فیلمه...از این فیلم های قدیمی کاست بزرگ ویدئویی که انگار روی دور کند زدند به سمت عقب....به همین خاطر هم تصمیم گرفتم که خاطرات زندگیم توی هند رو بنویسم :)))

    پاسخحذف