۱۳۸۹ آبان ۲۰, پنجشنبه

ده روز سکوت مطلق!!!

یک: اصلن نمی دونم چطور شد که به سرم زد توی دوره های ویپاسانا شرکت کنم...وبلاگ پاکسیما رو که چندین سال هست هند زندگی می کنه خوندم که در مورد تجربه اش از دوره های دوره ویپاسانا نوشته بود....وسوسه شدم که برم...گلی گفت که توی شهر خودمون هم این دوره ها برگزار میشه...یک سرچ ساده...و بلافاصله آنلاین ثبت نام کردم برای دوره ای که دو ماه بعد شروع می شد....فرداش هم از مرکز زنگ زدند و همه چیز ردیف شد و یک ایمیل بلندبالا فرستادند در مورد مقررات و این جور حرفها...همون روز اول کلی ذوق زده بودم...مهشید لینک نوشته وبلاگی اش رو در مورد تجربه اش از ویپاسانا برام فرستاد...کاملن برعکس تجربه پاکسیما بود و تا آخر دوره نمونده بود...در تمام این مدت حس خوبی داشتم....ولی الان این دوسه روز مونده به شروع دوره، خیلی کلافه ام و اضطراب دارم....دوره، ده روزه است و هر روز از ساعت چهار و نیم صبح زنگ بیدار باش دارند و قبل از ده شب هم ساعت خاموشی...در طول روز، ده ساعت به مدیتیشن اختصاص داده شده....و فقط حق داری در طول دوره با مربی ات صحبت کنی(حتمن اون هم در حد چندجمله در روز)...با هیچکس دیگه نمیشه حرف زد...تلویزیون، اینترنت، اخبار، تلفن، کتاب، مجله، قلم، نوشتن و همه اینها ممنوع!!! باید از غذاهایی که همونجا بهمون میدن بخوریم...و هر گونه ارتباطی با دنیای بیرون هم قطع!!!روزهای اول حس خوبی داشتم مخصوصن این که فکر می کردم با مدیتیشن و اینها یاد می گیرم که چطور فکر و احساساتم رو کنترل کنم...دوست هم اولش توی چت به شوخی می گفت هیچ کدومش برات به اندازه حرف نزدن سخت نیست...از وقتی که دوست رفته، گاهی در تمام طول روز، حتی یک کلمه هم حرف نزدم!!! و ساعت خوابیدنم اینقدر تغییر کرده که شبها تا نزدیکی های صبح بیدارم و صبحها خوابم می بره....حالا همش میگم اشکال نداره، اگه این دوره هیچ فایده ای نداشته باشه حداقل ساعت خوابم مرتب میشه!!!! ولی از طرفی چون تنها راه ارتباطی من و دوست در این روزها اینترنت هست، اون هم البته نه هر روز و نه ساعت مشخصی از روز، حس خوبی ندارم...فکر می کنم خیلی ازش دور میشم...می دونم که دلم تنگ شده...که دلش تنگ شده...همش به خودم این دوسه روز میگم مگه مازوخیستی بدبخت که میخوای این همه خودت رو اذیت کنی و تازه دلتنگی هات هم بیشتر بشه....ولی یک حس قوی تری بهم میگه باید برم...باید این دوره رو تجربه کنم...امیدوارم تاثیر خوبی داشته باشه

دو: این یاهو هم مسخره اش رو درآورده...انواع و اقسام تبلیغات...روزی چندین تا تبلیغ ویاگرا!!!!!!!!!! بابا اول ببینید طرف زنه یا مرد، بعد براش تبلیغ بفرستید....در هر صورت خیلی کم چک می کنم ایمیل یاهو رو چک می کنم و اوصلن باهاش کاری ندارم...ولی تا الان بیشتر از سه یا چهار باره که برادرم، عکسهای دخترش رو فرستاده و هیچ کدوم به دستم نرسیده... با دوسه تا آی دی مختلف هم فرستادند اما باز نرسیده....حتی به جی میل هم نیومده...خواهرم میگه که خیلی نی نی بانمک و خوشگلیه...خیلی دوست دارم زودتر عکسش رو ببینم....حالا این هم از شانس منه دیگه...نمیشه آقا یا خانم یاهو، به جای تبلیغات ویاگرا، عکس برادرزاده عزیزم رو به میل باکس برسونی که دل عمه ای دور از وطن رو شاد کنی....
سه: حالا اینها رو همش می نویسم که از استرس ویپاسانا کم بشه...میرم و ده روز دیگه برمی گردم...شاید هم اصلن تا آخر دوره نموندم...ولی تلاش می کنم که بمونم...تا چه شود  

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر